خب من حالم با سنم خوب نیست 

البته الان خیلی بهترم و دارم مسیر پذیرش رو طی میکنم ولی بازم حرف تولد غمگینم میکنه

عمیقا حس میکنم احتیاج دارم که یه دو سه سالی رو مجددا زندگی کنم تا بتونم این گذر زمان رو بپذیرم

خیلیا میگن از ”زن بودنه” و ” همه همینطورن” و از این حرفا. که خب، من به چنین چیزایی اعتقاد ندارم! به شخصه مردای زیادی رو دیدم که با سنشون اکی نیستن، همونطور که زن های زیادی رو به این شکل دیدم! از اونور زن هایی هم بودن که بدون شرم یا حس بد، سنشون رو گفتن و به نظرشون خیلی هم باحاله این گذر زمان! (نمونه اش مامان خودم)

خیلیا هم با شنیدن این دغدغه م میگن ”ای بابا، تو که سنی نداری” یا ”خیلی سخت میگیری” یا ”خب بره بالا مگه چیه!” یا ”این چیزا که ناراحتی نداره” یا ”خدایی مسخره اس”

ولی خب این چیزیه که واسه من مهمه و راستش. اینکه برای کسی مسخره باشه یا مهم نباشه،‌ خیلی فرقی به حالم نداره چون برای ”من” مهمه و میدونم برای یه سری آدما هم ممکنه مهم باشه!


این روزا که بیشتر از همیشه به ۲۴ سالگی نزدیکم، این روزا که دایرهء قرمزِ دورِ ۲۱ام خردادِ توی تقویم، بیشتر به چشمم میخوره و میگه تولدم نزدیکه؛ دارم فکر میکنم چند وقته که این موضوع مثل گذشته اذیتم نمیکنه! مثل قبل برام غم انگیز نیست و مثل قبل به فرصت هایی که از دست دادم یا جایگاهی که میتونستم تو این سن داشته باشم و ندارم (با توجه به شناختی که از خودم و پتانسیل هام دارم) یا فرصت های از دست رفته و چیزایی از این دست، فکر نمیکنم. نمیگم هنوز ناراحت نیستم، نمیگم هنوز غمگین نیستم؛ هستم؛ اما دیگه مثل قبل برام فاجعه نیست! دارم قبول میکنم که یه سری چیزا به جبر برام اتفاق افتاده و یه سری چیزا نه! یه سری چیزا رو تونستم با تلاش به دست بیارم و یه سری چیزا رو نه، و خب این وسط یه سری فرصت ها هم بودن که یا از تنبلی یا به هر دلیل دیگه ای از دست دادم! اما چیزی که این وسط به شدت برای این پذیرش به من کمک کرد، قبول کردن این بود که آدما از نقطه مشترکی شروع نمیکنن! برای همین هم مقایسه ی اینکه فلانی همسن منه و فرد موفقیه یا به چیزایی رسیده که منم میتونستم برسم یا میخواستم برسم و نشده، دردی از آدم دوا نمیکنه!

من چه بخوام چه نخوام، به جبر، بضاعتم در همین حد بوده! نمیگم این مسئله رو باید بازیچه ای واسه قربانی بودن و قربانی موندن یا در جا زدن توی نقطه ای که الان هستم، قرار بدم ولی. میخوام بگم این هم که هر روز بدون در نظر گرفتن مسیری که رفتم و نقطه ای که شروع کردم، هی به خودم فشار بیارم و فکر کنم از بقیه عقبم و پله پله هایی که رفتم رو در نظر نگیرم، بی انصافیه! 

من با این حرف پانته آ (نوشتهء توی عکس) خیلی موافقم! آدما از نقطه مشترکی شروع نمیکنن، امکانات و شرایط مشترکی ندارن و همین که نسبت به پدر و مادرشون توی جایگاه بهتری قرار بگیرن، به تنهایی اتفاق ارزشمندیه حتی اگه با چیزی که میتونستن باشن، فاصله زیادی داشته باشن! 

موفقیت آدما، اگر چه قابل ستایشه، اگر چه شاید به ظاهر یه تلاش فردی باشه، اما هزاران هزار عامل دیگه هم توی به وجود اومدنش دخیله! همونطور که در مورد شکست هامونم همینه! این چیزیه که نباید یادمون بره! 


پ.ن ۱: اگه اینستاگرم دارید و پانته آ وزیری رو فالو نمیکنید، پیشنهاد میکنم اینکارو انجام بدید! 

پ.ن ۲: اگه اینستاگرم دارید و آدمای موفق رو فالو میکنید، اگه دوستان موفقی دارید و غیره. پیشنهاد میکنم این متن رو در نظر بگیرید و کمتر موفقیت های بقیه رو چماق کنید تو سر خودتون!

پ.ن ۳: این متن هیچ ربطی به حسادت نداره!

پ.ن آخر: اگه از ۲۳ سالگی همین یه درسو گرفته باشم هم خوب بوده! راضیم از خودم!



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

موزیکیشو Fatima برگزار کننده دوره های مدیریت،مالی،حقوقی و زبان پونه پلاس Brent Jennifer دانلود مقاله و پایان نامه رایگان الماس دفترچه ی خاطرات